مطالبي درمورد ارامش زندگي
 
دوستت دارم م جان
عشق

نوروز
|



 
 
 
 
تو
 
 
 
 
 
 
را به جای همه زنانی که نشناختم دوست دارم .
تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیستم دوست دارم .
برای خاطر عطر نان گرم
و برفی که آب می‌شود
و برای نخستین گل‌ها
تو را به خاطر دوست داشتن دوست دارم .
تو را به جای همه کسانی که دوست نمی‌دارم دوست می‌دارم .
بی تو جز گستره‌ یی بی‌کرانه نمی‌بینم
میان گذشته و امروز.
از جدار آیینه‌ی خویش گذشتن نتوانستم
می‌بایست تا زندگی را لغت به لغ
راست از آن گونه که لغت به لغت از یادش می‌برند.ت فرا گیرم

تو را دوست می‌دارم برای خاطر فرزانه‌گی‌ات که از آن من نیست
به رغم همه آن چیزها که جز وهمی نیست دوست دارم
برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمی‌دارم
 
 
 
 
 
 
می‌اندیشی که تردیدی اما تو تنها دلیلی
 
 
 
 
 
 
تو خورشید رخشانی که بر من می‌تابی هنگامی که به خویش مغرورم
 
 
 
 
 
 
سپیده که سر بزند
در این بیشه‌زار خزان زده شاید گلی بروید
شبیه آنچه در بهار بوئیدیم .
پس به نام زندگی
هرگز نگو هرگز

 

 

 

لبانت
به ظرافت شعر
شهوانی ترین بوسه ها را به چنان شرمی مبدل می کند
که جاندار غار نشین از آن سود می جوید
تا به صورت انسان دراید

و گونه هایت
با دو شیار مّورب
که غرور تو را هدایت می کنند و
سرنوشت مرا
که شب را تحمل کرده ام
بی آن که به انتظار صبح
مسلح بوده باشم،
و بکارتی سر بلند را
از رو سپیخانه های داد و ستد
سر به مهر باز آورده ام


هرگز کسی این گونه فجیع به کشتن خود برنخاست
که من به زندگی نشستم!

و چشمانت از آتش است

و عشقت پیروزی آدمی ست
هنگامی که به جنگ تقدیر می شتابد

و آغوشت
اندک جائی برای زیستن
اندک جائی برای مردن
و گریز از شهر
که به هزار انگشت
به وقاحت
پاکی آسمان را متهم می کند


کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود
و انسان با نخستین درد

در من زندانی ستمگری بود
که به آواز زنجیرش خو نمی کرد -
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

توفان ها
در رقص عظیم تو
به شکوهمندی
نی لبکی می نوازند،
و ترانه رگ هایت
آفتاب همیشه را طالع می کند

بگذار چنان از خواب بر ایم
که کوچه های شهر
حضور مرا دریابند
دستانت آشتی است
ودوستانی که یاری می دهند
تا دشمنی
از یاد برده شود
پیشانیت ایینه ای بلند است
تابنک و بلند،
که خواهران هفتگانه در آن می نگرند
تا به زیبایی خویش دست یابند

دو پرنده بی طاقت در سینه ات آوازمی خوانند
تابستان از کدامین راه فرا خواهد رسید
تا عطش
آب ها را گوارا تر کند؟

تا آ یینه پدیدار آئی
عمری دراز در آن نگریستم
من برکه ها ودریا ها را گریستم
ای پری وار درقالب آدمی
که پیکرت جزدر خلواره ناراستی نمی سوزد!
حضور بهشتی است
که گریز از جهنم را توجیه می کند،
دریائی که مرا در خود غرق می کند
تا از همه گناهان ودروغ
شسته شوم
وسپیده دم با دستهایت بیدارمی شود

 



 

 

 

 

 

 

برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست

 

 

 

 

 

 

گویی همه خوابند ، کسی را به کسی نیست

 

 

 

 

 

 

 آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک

 

 

 

 

 

 

جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست

 

 

 

 

 

 

 این قافله از قافله سالار خراب است

 

 

 

 

 

 

اینجا خبر از پیش رو و باز پسی نیست

 

 

 

 

 

 

 تا آئینه رفتم که بگیرم خبر از خویش

 

 

 

 

 

 

دیدم که در آن آئینه هم جز تو کسی نیست

 

 

 

 

 

 

 من در پی خویشم ، به تو بر می خورم اما

 

 

 

 

 

 

آن سان شده ام گم که به من دسترسی نیست

 

 

 

 

 

 

 آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است

 

 

 

 

 

 

حیثیت این باغ منم ، خار و خسی نیست

 

 

 

 

 

 

 امروز که محتاج توام ، جای تو خالیست

 

 

 

 

 

 

فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست

 

 

 

 

 

 

 در عشق خوشا مرگ که این بودن ناب است

 

 

 

 

 

 

وقتی همه ی بودن ما جز هوسی نیست

 

 

 

 

 

 

دوستت دارم....


از هنگامی که خداوند مشغول خلق زن بود، شش روز می گذشت.

 

 

 

 

 

 

فرشته ای ظاهر شد و عرض کرد : چرا این همه وقت صرف این یکی می فرمایید؟

 

 

 

 

 

 

خداوند پاسخ داد : دستور کار او را دیده ای ؟

 

 

 

 

 

 

او باید کاملا” قابل شستشو باشد، اما پلاستیکی نباشد.

 

 

 

 

 

 

باید دویست قطعه متحرک داشته باشد، که همگی قابل جایگزینی باشند.

 

 

 

 

 

 

باید بتواند با خوردن قهوه تلخ بدون شکر و غذای شب مانده کار کند.

 

 

 

 

 

 

باید دامنی داشته باشد که همزمان دو بچه را در خودش جا دهد و وقتی از جایش بلند شد ناپدید شود.

 

 

 

 

 

 

بوسه ای داشته باشد که بتواند همه دردها را، از زانوی خراشیده گرفته تا قلب شکسته، درمان کند.

 

 

 

 

 

 

و شش جفت دست داشته باشد.

 

 

 

 

 

 

فرشته از شنیدن این همه مبهوت شد…

 

 

 

 

 

 

گفت : شش جفت دست ؟ امکان ندارد ؟

 

 

 

 

 

 

خداوند پاسخ داد : فقط دست ها نیستند. مادرها باید سه جفت چشم هم داشته باشند.

 

 

 

 

 

 

-این ترتیب، این می شود یک الگوی متعارف برای آنها.

 

 

 

 

 

 

خداوند سری تکان داد و فرمود : بله.

 

 

 

 

 

 

یک جفت برای وقتی که از بچه هایش می پرسد که چه کار می کنید

 

 

 

 

 

 

از پشت در بسته هم بتواند ببیندشان.

 

 

 

 

 

 

یک جفت باید پشت سرش داشته باشد که آنچه را لازم است بفهمد !!

 

 

 

 

 

 

و جفت سوم همین جا روی صورتش است که وقتی به بچه خطاکارش نگاه کند،

 

 

 

 

 

 

بتواند بدون کلام به او بگوید او را می فهمد و دوستش دارد.

 

 

 

 

 

 

فرشته سعی کرد جلوی خدا را بگیرد.

 

 

 

 

 

 

این همه کار برای یک روز خیلی زیاد است. باشد فردا تمامش بفرمایید .

 

 

 

 

 

 

خداوند فرمود : نمی شود !!

 

 

 

 

 

 

چیزی نمانده تا کار خلق این مخلوقی را که این همه به من نزدیک است، تمام کنم.

 

 

 

 

 

 

از این پس می تواند هنگام بیماری، خودش را درمان کند،

 

 

 

 

 

 

یک خانواده را با یک قرص نان سیر کند و یک بچه پنج سال را وادار کند دوش بگیرد.

 

 

 

 

 

 

فرشته نزدیک شد و به زن دست زد.

 

 

 

 

 

 

اما ای خداوند، او را خیلی نرم آفریدی .

 

 

 

 

 

 

بله نرم است، اما او را سخت هم آفریده ام.

 

 

 

 

 

 

تصورش را هم نمی توانی بکنی که تا چه حد می تواند تحمل کند و زحمت بکشد .

 

 

 

 

*زندگی*

بر لبانم غنچه لبخند پژمرده است
نغمه ام دلگير و افسرده است
نه سرودي؛ نه سروري
نه هماوازي نه شوري
زندگي گويي ز دنيا رخت بر بسته است.
يا که خاک مرده روي شهر پاشيده است.
اين چه آييني؟ چه قانوني؟ چه تدبيري است؟
من از اين آرامش سنگين و صامت عاصيم ديگر
من از اين آهنگ يکسان و مکرر عاصيم ديگر
من سرودي تازه مي خواهم
جنبشي؛ شوري؛ نشاطي، نغمه اي، فريادهايي تازه مي جويم
من به هر آيين و مسلک کو، کسي را از تلاشش باز دارد ياغيم ديگر
من تو را در سينه اميد ديرينسال خواهم کشت
من اميد تازه مي خواهم
افتخاري آسمان گير و بلند آوازه مي خواهم
کرم خاکي نيستم اينک تا بمانم در مخاک خويشتن خاموش!
نيستم شبکور که از خورشيد روشنگر بدوزم چشم
آفتابم من که يکجا، يکزمان ساکت نمي مانم.
با پر زرين خورشيد افق پيماي روح خويش
من تن بکر همه گلهاي وحشي را نوازش مي کنم هر روز
جويبارم من که تصوير هزاران پرده در پيشانيم پيداست
موج بي تابم که بر ساحل صدفهاي پري مي آورم همراه
کرم خاکي نيستم. من آفتابم.
جويبارم، موج بي تابم،
تا به چند اينگونه در يک دخمه بي پرواز ماندن؟
تا به چند اينگونه با صد نغمه بي آواز ماندن؟
شهپر ما آسماني را به زير چنگ پرواز بلندش داشت
آفتابي را به خواري در حريم ريشخندش داشت
گوش سنگين خدا از نغمه شيرين ما پر بود
زانوي نصف النهار از پايکوب پر غرور ما
چو بيد از باد مي لرزيد
اينک آن آواز و پرواز بلند و اين خموشي و زمينگيري؟
اينک آن همبستري با دختر خورشيد
و اين همخوابگي با مادر ظلمت
من هر گز سر به تسليم خدايان هم نخواهم داد،
گردن من زير بار کهکشان هم خم نمي گردد
زندگي يعني تکاپو
زندگي يعني هياهو
زندگي يعني شب نو، روز نو، انديشه نو
زندگي يعني غم نو، حسرت نو، پيشه نو
زندگي بايست سرشار از تکان و تازگي باشد
زندگي بايست در پيچ و خم راهش ز الوان حوادث رنگ بپذيرد
زندگي بايست يک دم "يک نفس حتي"
ز جنبش وا نماند.
گرچه اين جنبش براي مقصدي بيهوده باشد.

 


زندگي همچنان آب است
آب اگر راکد بماند، چهره اش افسرده خواهد گشت
و بوي گند مي گيرد.
در ملال آبگيرش غنچه لبخند مي ميرد.
آهوان عشق از آب گل آلودش نمي نوشند.
مرغکان شوق در آئينه تارش نمي جوشند.
من سر تسليم بر درگاه هر دنياي ناديده فرو مي آورم جز مرگ.
من ز مرگ از آن نمي ترسم که پايانيست بر طور يک آغاز.
بيم من از مرگ يک افسانه دلگير بي آغاز و پايان است.
من سرودي را که عطري کهنه در گلبرگ الفاظش نهان باشد نمي خواهم.
من سرودي تازه خواهم خواند، کش گوش کسي نشنيده باشد.
من نمي خواهم به عشقي ساليان پايبند بودن
من نمي خواهم اسير سحر يک لبخند بودن
من نه بتوانم شراب ناز از يک چشم نوشيدن
من نه بتوانم لبي را بارها با شوق بوسيدن
من تن تازه، لب تازه، شراب تازه، عشق تازه مي خواهم.
قلب من با هر تپش يک آرمان تازه مي خواهد.
سينه ام با هر نفس يک شوق، يا يک درد بي اندازه مي خواهد
من زبانم لال- حتي يک خدا را سجده کردن، قرن ها او را پرستيدن، نمي خواهم.
من خداي تازه مي خواهم
گرچه او با آتش ظلمش بسوزاند سراسر ملک هستي را
گرچه او رونق دهد آيين مطرود بت پرستي را
من به ناموس قرون بردگيها ياغيم
ياغيم من، ياغيم من. گو بگيرندم، بسوزندم
گو

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دوستت دارم م جان و آدرس sattarnesarvand.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 12
بازدید دیروز : 128
بازدید هفته : 143
بازدید ماه : 145
بازدید کل : 28126
تعداد مطالب : 56
تعداد نظرات : 6
تعداد آنلاین : 1



<-PollName->

<-PollItems->

<-PollName->

<-PollItems->

Double-click on an image to see the full-size version

styie>
بازدید از مطالب بلاگفا »» جاوا وب »» http://javaweb.sabablog.com-->